زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
با آتش خـیـمه، تن اهل حـرم سـوخـت بابا کجا بودی، نبودی معجـرم سوخت از داغ هجرانت، چهل منزل، شب و روز آن قدر گریه کردهام، پلک ترم سوخت دیـدی حـمـیـده، دخـتـر هـم بـازی مـن در زیر سم اسبها، پشت حرم سوخت هر بار نامت را به لب با گـریه گـفـتم با ضرب سیلی، عمه جانم در برم سوخت دارم خبر، در خانۀ خولی سرت سوخت داری خبر از آتش خیمه سرم سوخت؟ بـر مـا اشـاره کـرد مـرد سـرخ مـویی خیلی اهانت کرد، قلب خواهرم سوخت بالشت من سنگ است وقتی دامنت نیست دنیا دلش بر وضع زار بسترم سوخت از سوز سرمای شب و گرمای روزش کنج خرابه، استـخـوان لاغـرم سوخت بس که گرسنه مانـدهام، سرگـیجه دارم از بس نخوردم آب، زخم حنجرم سوخت شعـر وصال من رگ خـشک گـلـویت بوسـیدم آن گونه که بیت آخرم سوخت |